سلام بعد بعد از بیست روز اومدم😣😣😣 بنویسم نمیدونم چرا یادم رفت بیام اینجا خب الان دو رکعت نماز خوندم و گفتم بیام بیان و از حال سارینا براتون بگم
این چند روز که گذشت اتفاقای خوب و بدی با هم افتاد مثلا پدر بزرگه مهسا دوستم فوت کرد خونشون اطراف آذربایجان بود و طفلی مریض بود و دختر خالم یه بچه کوچواو به دنیا اورد که عکس رو حتما میزارم
خبر خوب دیگه اینکا دو تا از همکلاسیم ها گفتن تو اینترنت اسمت رو زدیم دیدم یه وبلاگ اومده به اسم سارینا بابایی فکر کردیم تو هستی.خیلی خوشحالم کردن
خب من فعلا باید برم
بای 😍😍😍