سارینا بابایی

سارینا بابایی و تنهایی خودش

سارینا بابایی

سارینا بابایی و تنهایی خودش

چون از تلگرام و اینستا و... بدم میاد پس همه دلنوشته هام اینجاست و امیدوام تا اخر عمر بیان باشه و این وبلاگ باقی بمونه
چندتا از دوستام وبلاگ دارن اما من توجهی نمیکردم تا اینکه یه نفر پیشتهاد داد و من پیش خودم گفتم جرا همه داشته باشن اما سارینا بابایی نداشته باشه☺
من خیلی پر انرژیم و البته در حال آموختن.
لطفا منم مثل خواهرتون بدونید و دخترا منو مثل خودشون چون دوست ندارم نظرای بد و منفی ببینم و ناراحت بشم.
من همیشه به همه احترام گذاشتم و تشته محبت سالم هستم

نویسندگان
سلام بعد بعد از بیست روز اومدم😣😣😣 بنویسم نمیدونم چرا یادم رفت بیام اینجا خب الان دو رکعت نماز خوندم و گفتم بیام بیان و از حال سارینا براتون بگم
این چند روز که گذشت اتفاقای خوب و بدی با هم افتاد مثلا پدر بزرگه مهسا دوستم فوت کرد خونشون اطراف آذربایجان  بود و طفلی  مریض بود و دختر خالم یه بچه کوچواو به دنیا اورد که عکس رو حتما میزارم
خبر خوب دیگه اینکا دو تا از همکلاسیم ها گفتن تو اینترنت اسمت رو زدیم دیدم یه وبلاگ اومده به اسم سارینا بابایی فکر کردیم تو هستی.خیلی خوشحالم کردن
خب من فعلا باید برم 
بای 😍😍😍
  • سارینا بابایی
سلام امروز تصمیم گرفتم چندتا از عکسای بچه های فامیل هامون رو بندازم تو وبلاگ آخه به خانداده هاشون تو تلگرام پیام دادم و گفتم که میخوام بزارمشون رو اینترنت اونا هم کلی تشکر کردن و گفتن سارینا بابایی دختر احمد شما قه دختر به تمام معنی هستید و از کی تا حالا اهل اینترنت شدید؟حالا من هی مسگم بخدا این وبلاگه و تلگرام و اینستل نیست اما چه کنم.
هییی روزگار....
خلاصه این عکسایی هست که سارینا خانم بابایی گرفته(خیلی بچع های خوبی هستن)

سارینا بابایی


سارینا بابایی

سارینا بابایی


  • سارینا بابایی
دو نفر از من تو خصوصی پرسیدن تو چرا اینجوری می نویسی و لطف کردن و گفتن من بی خانواده هستم اما واقعیت اینه منی که سن بالایی دارم از یه پدر مادر مظلوم هستم، راستش پدر و مادر سارینا بابایی کارگر هستن و زحمتکش البته شاید یه عده که میشناسنم بگن کارگر؟ اما من خانوادم رو کارگر دین و مذهب میدونم و به خاطر همینه که سارینا بابایی همیشه خودش رو خجالت زده خانوادش میدونه
آره شابد مدل نوشتنم اینجوری باشه اما میفهمم که چقدر انسان بدی هستم و به دلیل رفتار مدد و مادر گلم باید بهتر بشم جون اونا یادم دادن مس سارینا بابایی از همه عذر می خواد و قول میده بهتر بنویسه 
  • سارینا بابایی
این شعر تقدیم شما عزیزان
داشتم آهنگ اقای حامد نیک پی رو گوش میدادم که از شعرش خوشم اومد پیش خودم گفتم ای سارینا که همه بهت میگن کله پوک چرا تو وبلاگت نمیزاریش شعرش رو براتون گذاشتم و لذت ببرید
 

ساقی به نور باده برافروز جام ما

مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان

کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما

ای باد اگر به گلشن احباب بگذری

زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما

گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری

خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است

زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شیخ ز آب حرام ما

حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان

باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

دریای اخضر فلک و کشتی هلال

هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

  • سارینا بابایی

امروز اولین جلسه کلاس هلال احمر و کمک های اولیه برگزار میشه و بعد از سال ها سارینا بابایی و دختر خالش مهسا خانم میرن تا یه چیزایی فعلا یاد بگیرن.

الان منتظرم تا مهسا بیاد دنبالم؟تا بریم کلاس تا ببینیم چی میشه.

تو این 15 دقیقه گفتم یه مطلب بنویسم تا حس و حال قبل از رفتن به کلاس بمونه.

من دیگه باید نت رو خاموش کنم

  • سارینا بابایی

اینم به داستان خیلی قشنگ دیگه نمیدونم چرا وقتی خوندمش یاد پادشاه ظالم عربستان و محمد رضا شاه پهلوی افتادم.بغض کردم😣😣😣



حاکمی به مردمش گفت: صادقانه مشکلات را بگویید.
حسنک بلند شد و گفت: گندم و شیر که گفتی چه شد؟ 
مسکن چه شد؟
کار چه شد؟ 
حاکم گفت: ممنونم که مرا آگاه کردی. همه چیز درست میشود. 
یکسال گذشت و دوباره حاکم گفت: صادقانه مشکلاتتان را بگویید.
کسی چیزی نگفت؛ کسی نگفت گندم و شیر چه شد؛ کار و مسکن چه شد!
از میان جمع یک نفر زیر لب گفت: 
حسنک چه شد؟!

  • سارینا بابایی
شاید خیلی از کسانی که بعدا به وبلاگم سر میزنن پیش خودشون بگن دیگه کی وبلاگ نویسی میکنه؟آره منم موافقم اما یه موضوع هست که باعث شد سارینا بابایی که تو اوج تکنولوژی زندگی میکنه بره سمت وبلاگ نویسی...
میدونید راستش وبلاگ روح داره یعنی برخلاف تلگرام و کانال های مجازی و اینستا و فیس بوک...
وبلاگ برای افرادی که دوست دارن بنویسن و یه جورایی شیفته نگارش هستن ساخته شدا و نه برای افرادی که هدفشون گذروندن وقت و دوستی و گناه با یه پسر درجه چندمه(منظورم از درجه چندم سطح شعور و ایمان یه نفره و منظورم تحصیلات نیست و چه دکترا هایی که اندازه گوساله نمیفهمیدن خخخخخ).مهم نیست که سارینا بابایی که در حال تایپ کردنه بتونه چیزی خلق کنه یا نه اما مهم اینه که جایگاهش رو پیدا کرده.مهم نیست که سارینا بابایی ایمانش ظاهری یا واقعی اما میهم اینه که وبلاگ نویسامون بیشتر بشن و تلگرام گردامون کمتر
من تازه فهمیدم وبلاگ چیه و چرا جایگاه فرهیختگانه.
سارینا بابایی امروز فهمید که چرا هزار تا کانال تلگرام و پیج اینستا نمیتونه جای یه سایت یا وبلاگ تفریحی رو بگیره...
به امید پربار شدن وبلاگ سارینا بابایی و دل شما عزیزان که میدونم خیلی مهربونه
  • سارینا بابایی

این داستان کوتاه هم یه جا دیدم و گفتم تو وبلاگم بزارم خیلی قشنگ بود مخصوصا چون اختلاف طبقاتی بین فقیر و ثروتمند رو نشون می ده.

لخونید و لذت ببرید


روزی فقیر و ثروتمندی در راهی به هم رسیدند.

فقیر که از شدت گرسنگی نای حرف زدن نداشت از ثروتمند پرسید کجا می‏ روی؟

ثروتمند در حالی که از چاقی شدید صورتش پف کرده بود گفت:راستش قدم می ‏زنم تا اشتها بیابم و بتوانم مجددا غذا بخورم.
سپس ثروتمند به ظاهر  فقیر نگاهی دقیق انداخت و پرسید تو کجا می ‏روی؟
فقیر بهت زده گفت من می ‏گردم تا بلکه‏ لقمه نانی به دست آورم و از گرسنگی نجات‏ یابم.
  • سارینا بابایی

سارینا بابای و اولین پستش در حال ترکیدنه خخخ

واااای من عاشق این داستانم خواهش میونم تا اخر بخونیدش و لذت ببرید

در ضمن تا کارکردن با وبلاگ رو یاد بگیرم طول میکشه اما سعی میکنم راه بیفتم


کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید :می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : در میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام ،او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه گفت : اما اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند . خداوند لبخند زد :فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد : من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ ...خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشتهّ تو ، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت :وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ، چه کنم ؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی . کودک سرش را برگرداند و پرسید :شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود .خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید .. خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، می توانی او را... *** مـادر *** صدا کنی .


  • سارینا بابایی

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

  • سارینا بابایی