سارینا بابایی

سارینا بابایی و تنهایی خودش

سارینا بابایی

سارینا بابایی و تنهایی خودش

چون از تلگرام و اینستا و... بدم میاد پس همه دلنوشته هام اینجاست و امیدوام تا اخر عمر بیان باشه و این وبلاگ باقی بمونه
چندتا از دوستام وبلاگ دارن اما من توجهی نمیکردم تا اینکه یه نفر پیشتهاد داد و من پیش خودم گفتم جرا همه داشته باشن اما سارینا بابایی نداشته باشه☺
من خیلی پر انرژیم و البته در حال آموختن.
لطفا منم مثل خواهرتون بدونید و دخترا منو مثل خودشون چون دوست ندارم نظرای بد و منفی ببینم و ناراحت بشم.
من همیشه به همه احترام گذاشتم و تشته محبت سالم هستم

نویسندگان

این داستان کوتاه هم یه جا دیدم و گفتم تو وبلاگم بزارم خیلی قشنگ بود مخصوصا چون اختلاف طبقاتی بین فقیر و ثروتمند رو نشون می ده.

لخونید و لذت ببرید


روزی فقیر و ثروتمندی در راهی به هم رسیدند.

فقیر که از شدت گرسنگی نای حرف زدن نداشت از ثروتمند پرسید کجا می‏ روی؟

ثروتمند در حالی که از چاقی شدید صورتش پف کرده بود گفت:راستش قدم می ‏زنم تا اشتها بیابم و بتوانم مجددا غذا بخورم.
سپس ثروتمند به ظاهر  فقیر نگاهی دقیق انداخت و پرسید تو کجا می ‏روی؟
فقیر بهت زده گفت من می ‏گردم تا بلکه‏ لقمه نانی به دست آورم و از گرسنگی نجات‏ یابم.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی